باید که لهجه کهنم را عوض کنم این حرف مانده در دهنم را عوض کنم
یک صبح تازه بسرایم از آفتاب شمع قدیم سوختنم را عوض کنم
دارم میان مقبره ها راه می روم شاید هوای زیستنم را عوض کنم
بردار شعر های مرا مرهمی بیار بگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود ازمن مخواه تا کفنم را عوض کنم
من که هنوز خسته زباران دیشبم فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
(علی داوودی)
نویسنده » » ساعت 7:14 صبح روز سه شنبه 86 اسفند 21
این روزها برای من روزهای پر تلاطم و پراظطرابی است؛ اشتباه نکن هیچ ربطی به دهه فجر ندارد!
مثل موج ،باشدت به کناره ساحل برخورد می کنم ؛ خیلی دردم می گیرد ؛ بی اختیار یاد این بیت
معروف می افتم:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
تا به حال فکر می کردم معنای این شعر یعنی انسان همیشه باید در حال حرکت ،تلاش و پویایی
باشد و ایستایی و توقف موجب می شود که انسان هویت خودش را از دست بدهد پس به ناچار
باید حرکت کنی!اما تا به حال به عمق این شعر فکر نکرده بودم که خیلی وقتها تو را با غرقاب بلا
به حرکت در می آورند وموجهای عظیمی در عمق جانت به وجود می آورند که حتی خوشایند تو نیست
تا جایی که اظطرار با همه وجودش تو را در آغوش می کشد ؛ آن وقت است که با تمام وجودت خدا
را حس می کنی و طوری او را صدا می زنی که حتی خودت هم از این همه حضور قلب و توجه از خودت
تعجب میکنی آن وقت است که آن یقینی که لابلای کلام و فلسفه به دنبالش می گشتی و عمق
ایمان را که در شب قدر از خداخواسته بودی به یک چشمه به تو نشان می دهند ولی تو باز آرام
نمی گیری؛
تقصیر خودت است باید منتظر بلای بعدی باشی!
نویسنده » » ساعت 8:2 صبح روز چهارشنبه 86 بهمن 24
این چهارمین وبلاگی است که خط خطی می کنم
به یاری خدا قرار است از این به بعد در اینجا - پارسی بلاگ - بنویسم
نویسنده » » ساعت 8:56 عصر روز چهارشنبه 86 بهمن 17